I love only you
هـمانـگـونه کـه آمـدم
از خـیـالـت پاک مـی شـوم!
آرام ، بـی صدا ،
بـی چـراغ قـول می دهـم
ذره ای صـدای رفتـنم
آرامـش سکـوتت را برهم نزند
میدونی فاصله بین انگشتای دست برای چیه؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
برا اینه که یه نفر اون فاصله رو با انگشتاش پر کنه...!!!
خــُدایـآ …
بـَراے خآمـوشے شـَبــ هـاے انتـِظآرم
فـَقـَط یکـــ [ فـوتــ ] کآفیـωـتــ !
خـآموشـَم کـُטּ …!
خـَωـتـﮧ ام ..
زیـر بـآرآטּ رآه میرفتـــ
امســآل رآه رفتـטּ او رآ
بــآכیگــرے زیـر اشڪـهـ ـآے خوכ כیدҐ…
شــآیـכ پـآرسـآل اشڪـهــآے כیگـرے بوכ
دســــــــــتهایم را محکمتر فشار بده عشـــق من…
اینجا خــــــــیلی ها سر جــــــــــدایی تو و من شـــــــرط بـــــــــــسته اند…
بهانه هم اگر میگیری بهانه مرا بگیر
من تمام خواستن را وجب کردم
هیچکس…
هیچکس به اندازه من عاشق تـو و بهانه هایت نیست…
زندگي ماحکايت آن يخ فروشي است که درگرماي تابستان يخ مي فروخت
چند ساعتي گذشت
رهگذري ديد يخهاي اوتمام شده پرسيد: خريدند تمام شد؟
يخ فروش دردمندانه گفت: نخريدند و تمام شد!!
اي فلک داري به کار ما چکار
تو مگر کاري نداري جز از اين
که ميپيچي به پايه من چو مار
زديدارت نمازم را شکستم
گشودم قلب خود را باز بستم
زديدار رخت همواره مستم
از اين دنيا و عالم من گسستم
ندانستم نمي دانم ندانم
که عشقت چون کشيد آتش به جانم
ولي اما اگر با من نماني
جهاني را به آتش ميکشانم
دنيا ديوارهاي بلند دارد و درهاي بسته كه دور تا دور زندگي را گرفته اند.
نمي شود از ديوارهاي دنيا بالا رفت.
نمي شود سرك كشيد و آن طرفش را ديد.
اما هميشه نسيمي از آن طرف ديوار كنجكاوي آدم را قلقلك مي دهد.
كاش اين ديوارها پنجره داشت و كاش مي شد گاهي به آن طرف نگاه كرد.
شايد هم پنجره اي هست و من نمي بينم. شايد هم پنجره اش زيادي بالاست و قد من نمي رسد.
با اين ديوارها چه مي شود كرد؟
مي شود از ديوارها فاصله گرفت و قاطي زندگي شد و ميشود اصلا فراموش كرد كه ديواري هست و شايد مي شود تيشه اي بر داشت و كند و كند.
شايد دريچه اي شايد شكافي شايد روزني شايد....
ديوارهاي دنيا بلند است و من گاهي دلم را پرت مي كنم آن طرف ديوار.
مثل بچه ي بازيگوشي كه توپ كوچكش را از سر شيطنت به خانه ي همسايه مي اندازد.
گاهي دلم را پرت مي كنم آن طرف ديوار.
آن طرف حياط خانه ي خداست.
و آن وقت هي در مي زنم در مي زنم در مي زنم و مي گويم دلم افتاده تو حياط شما,ميشود دلم را پس بدهيد؟
كسي جوابم را نمي دهد.
كسي در را برايم باز نمي كند.
اما هميشه دستي دلم را مي اندازد اين طرف ديوار
همين....
و من اين بازي را دوست دارم.
همين كه دلم پرت مي شود اين طرف ديوار.
همين كه....
من اين بازي را ادامه مي دهم
و آنقدر دلم را پرت مي كنم
آنقدر دلم را پرت مي كنم تا خسته شوند
تا ديگر دلم را پس ندهند
تا آن در را باز كنند و بگويند
بيا خودت دلت را بردار و برو
آن وقت من مي روم و ديگر هم بر نمي گردم
من اين بازي را ادامه مي دهم...
هوس كوچ به سرم زده.
شايد هم هجرت. نمي دانم.
ز اين بي دلي ها خسته شدم.
دستانم را به دستان هيچ كس مي سپارم و درد دل مي كنم با درختان.
ديوانگي هم عالمي دارد
زمستانی سرد کلاغی غذا نداشت نداشت تاجوجه هایش را سیر کند..پس گوشت بدن خود را
کند وبه جوجه هایش داد تا بخورند..زمستان تمام شد وکلاغ مرد..اما جوجه هایش نجات پیدا کردند
وگفتندآخی خوب شد مرد راحت شدیم از این غذای تکراری...این است واقعیت روزگار تلخ ما....